سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش دلتنگی را نام کوچکی بود تا به جان می خواندمش.................
مهم نیست - رایحه خوش
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 97345
بازدید امروز : 9
........... درباره خودم ...........
مهم نیست - رایحه خوش
........... لوگوی خودم ...........
مهم نیست - رایحه خوش
..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
.......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........
پژواک دل
ناقوس مستان
عاشق بی معشوق
اشک غم
دوستان
تنهای تنها

............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

............. بایگانی.............
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385

 
  • تمنای تو

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/6/2:: 10:42 عصر

    گفتی :" آسمان انتقام تو را , از من گرفت ."
    گفتم : "من دعا نکردم ."
    گفتی :" او به من وفا نکرد."
    گفتم : " حالا مثل من شدی ! بی وفایی , تور ا شکست !"
    گفتی  : " به تلخی مرگ نیلوفر ها شکستم ."
    گفتم :" تنها دل شکسته , هیچ مرهمی ندارد !"
    گفتی :" دستانت را به دستان من بسپار !"
    گفتم :" یک بار سپردم و آواره شدم ."
    گفتی :" قسم به عشق , این با من مجنونم !"
    گفتم :" قسم به شب به آسمان دل سپرده ام !"
    گفتی :" چتر دلم را پناه دلت می کنم !"
    گفتم :" باران , سهمی از زندگی من است ."
    گفتی :" زیر باران خیس و بی پناه می شوی ."
    گفتم :" خیس شدن دلیل دیوانگی من است ."
    گفتی :"بگذار من شاهزاده ی قلبت باشم !"
    گفتم :" قلبم سال هاست با زخمی کهنه , زندگی می کند !"
    گفتی :" من آمدم تا مرهم دلت باشم ."
    گفتم :" دل ناز پونه ها , مرهم دلم هستند."
    گفتی :"دل به من بسپار!"
    گفتم :" دلت در هیاهوی بی وفایی دیگری ست."
    گفتی :" تو منتظر من بودی !"
    گفتم :" مدت هاست انتظار را , در نقاشی رویاهای محالم رنگ آمیزی می کنم ... و تو , دلت هنوز اسیر بی او بودن است."
    گفتی :" از روزگار بی وفا دلم گرفته !"
    گفتم :" دل به دریا بسپار و از غم رها شو !"
    گفتی:" دلت با من نا مهربان نبود."
    گفتم :" دل تو بی وفایی را , بر قاب آبی اش نوشت."
    گفتی:" با هم ازاین دیارسفر کنیم ."
    گفتم :" تو سفر کردی و من تنها شدم ."
    گفتی :" این بار, تو همراه من بیا!"
    گفتم :" برو , من این دیار را عاشقانه دوست دارم !"
    گفتی :" او مثل تو عاشق نبود."
    گفتم :" عاشقی درد سختی بود!"
    گفتی:" این بار من عاشقم !"
    گفتم:" پس برگرد!...به سرزمینی
    که به نیت چشمانش دلم را اواره کردی ..
    برگرد من سالهاست , بی تو نفس می کشم!

    قلب شکسته


    نظرات شما ()

  • خسته ام از ارزو ها

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/6/2:: 11:14 صبح

    خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری

    شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری

    حظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن

    خاطرات بایگانی،زندگی های اداری

    آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین

    سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری

    با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته

    خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری

    صندلیهای خمیده،میزهای صف کشیده

    خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری

    عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی

    پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری

    رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:

    شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری

    عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها

    خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری

    روی میز خالی من، صفحه ای باز حوادث

    در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری


    نظرات شما ()

  • در خواست از خدا

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/5/27:: 11:33 صبح

    از خداوند خواستم عادت های زشت مرا ترک بدهد.

    خــداوند فرمـود : خودت باید آنهـا را رهـا کنـی .

    از او خواستم به من صبر عطا کند تا بی وفایی را تحمل کنم .

    فرمود :صبر،حاصل سختی است.عطا کردنی نیست،آموختنی است .

    گفتــم: مـرا خـوشخت کـن .

    فرمود : نعمت از من ، خوشبخت شدن از تو .

    از او خـواستـم مـرا گـرفتـار درد و عـذاب نکند .

    فرمود : رنج از دلبستگی های دنیا جدا و به من نزدیکترت می کند .

    از او خواستم روحم را رشد دهد .

    فرمودند : نه ، تو خودت باید رشد کنی

    من فقط شاخ و برگ اضافی را هرس می کنم تا بارور شوی.

    از خدا خواستم کاری کند که از زندگی لذت ببرم .

    فرمود : برای این کار من به تو زندگی داده ام .

    از خدا خواستم کمکم کند همانقدر که و را دوست دارد ،

    کاری کند که من هم دیگران را دوست بدارم .

    خداوند فرمود : بالاخره اصل مطلب دستگیرت شد


    نظرات شما ()

  • خسته

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/5/26:: 6:35 عصر

    بیم و امید عشق رنجورم

     آرامش جاودانه می خواهم

     بر حسرت دل دگر نیفزایم

     آسایش بی کرانه می خواهم  

     پا بر سر دل نهاده می گویم 

     بگذشتن ازآن ستیزه جو خوشتر

     یک بوسه ز جام زهر بگرفتن

     از بوسه ی آتشین او خوشتر 

     پنداشت اگر شبی به سر مستی 

     در بستر عشق او سحر کردم

     شبهای دگر که رفته ا ز عمرم

     در دامن دیگران به سر کردم 

     دیگر نکنم ز روی نادانی

     قربانی عشق او غرورم را 

     شاید که چو بگذرم از اویابم

     آن گمشده ی شادی و سرورم را 

     آن کس که مرا نشاط مستی داد 

     آن کس که مرا امید و شادی بود

     هر جا که نشست بی تأمل گفت:

     «او یک زن ساده لوح عادی بود»

     میسوزم از این دورویی و نیرنگ

     یک رنگی کودکانه می خواهم

     ای مرگ از آن لبان خاموشت

     یک بوسه ی جاودانه می خواهم

     رو , پیش زنی ببر غرورت را  

     کو عشق ترا به هیچ نشمارد

     آن پیکر داغ و دردمندت را

     با مهر به روی سینه نفشارد 

     عشقی که ترا نثار ره کردم

     در سینه ی دیگری نخواهی یافت 

     زان بوسه که بر لبانت افشاندم

     سوزنده تر آذری نخواهی یافت

      در جستجوی تو ونگاه تو 

     دیگر ندود نگاه بی تابم

     اندیشه ی آن دو چشم رویایی

     هرگز نبرد ز ریرگان خوابم 

     دیگر به هوای لحظه ای دیدار  

     دنبال تو در به در نمی گردم

     دنبال تو ای امید بی حاصل 

     دیوانه و بی خبر نمی گردم  

     در ظلمت آن اطاقک خاموش  

     بیچاره و منتظر نمی مانم

     هر لحظه نظر به در نمی دوزم 

     و آن آه نهان به لب نمی رانم  

     ای زن که دلی پراز صفا داری 

     از مرد وفا مجو , مجو , هرگز

     او معنی عشق را نمی داند

     راز دل خود مگو به او هرگز

     


    نظرات شما ()

  • بی خیال

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/5/24:: 12:7 صبح

     

    همیشه التماس کردم تا بی خیال بی وفاییت شدم

     و چه دیر پشیمان می شوی آن وقت که باید بگویم به ایست اخر صف!

    وقتی که فایده ندارد ! وقتی دیر است ! و شاید لایق نبودم ... وقتی همه چیز تمام شد !

    نوش دارو بعد مرگ ! خو شبخت باشی .

     من این شب ها را می گذرانم چه دشوار بی خواب و بی اب و دانه ... غصه می خورم شب های پشیمانی ات را . ناراحت نباش ! ان شب من نیستم

    و دلم هم ولی خدا را سفارش کرده ام

     بی خیالت باشد من تقاصه تو را پس می دهم و داده ام .

     این حقیقت من نیست حال که بی خیال جنون و عشقم شدی سعی کردم

     در چشمانت بد باشم تا خوبی هایم را راحت تر فراموش کنی

    و چه دیر پشیمان می شوی... می ترسم از دست انتقام طبیعت که شبی خواب نازت را اشفته کند

     و دلیلش من باشم که مرده ام ...که...که...که...ولی خدا را گفتم بی خیالت باشد.

    بزن تبر بزن با رویش ناگزیر جوانه ام چه می کنی ؟

    کدام بلاست که با تو نکشیدم ولی چرا؟ نمی میرم.

    این همه عذاب سهم من ؟ من باز می توانم درد بکشم ولی تو!

     سهم تو را هم من می کشم می روم ولی تاب دل کندن ندارم از توی بریده از من ... تنم را ببین... روحم را ببین...چطور دلت

    امد؟ این قناری ناز نازی را که برای تو کلاق سیاه شده بود این تور به ترک های کویر به زمینم بزنی ...

     راستی جور عاشقی این است؟ مرا به چه فروختی؟

     کسی مگر عاشقش را می فروشد؟آه


    نظرات شما ()

  • نمی دانم

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/5/21:: 10:4 عصر

     

    چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
    تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی

    ومن در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
    تودریایی ترینی.آبی وآرام و بی پایان

    و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
    تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف

    و من در آرزوی قطره های بارانم
    نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته

    به فریادم برس ای عشق امشب پریشانم
    تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سر شار

    و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم
    تو مثل مرز احساس قشتگی و دور و نامعلوم

    و من در حسرت دیدار چشمت رو به پایانم
    تو مثل مرحمی بر بال بی جان کبوتر ها

    و من هم یک کبوتر تشنه باران درمانم
    تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد

    و من خواب تو را می بینم و لبخند پنهانم
    تو مثل لحظه ای هستی که باران تازه می گیرد

    و من مرغی که از عشقت فقط بی تاب و حیرانم

    تو می آیی و من گل میدهم در سایه چشمت

    و بعد از تو منم با غصه های قلب سوزانم
    تو مثل چشمه اشکی که از یک ابر می بارد

    و من تنهاترین نیلوفر رو به گلستانم
    شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر کرد و

    و شاید یک مه کمرنگ از شعری که میخوانم
    تمام آرزوهایم زمانی سبز میکردد

    که تو یک شب بگویی دوستم داری تو میدانم
    غروب آخر شعرم پر از آرامش دریاست

    ومن امشب قسم خوردم تورا هرگز نرنجانم
    به جان هر چه عاشق توی این دنیای پر غوغاست

    قدم بگذار روی کوچه های قلب ویرانم
    بدون تو شبی تنها و بی فانوس خواهم مرد

    دعا کن دیدار تو باشد وقت پایانم


    نظرات شما ()

  • خداوندا

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/5/18:: 12:40 عصر

    برای رسواییِ این دلِ بیچاره

    تنها همین گونه های خیس؟

    همین دستهای یخ کرده؟

    و همین لبهای لرزان

    کافی ست.

     به خدا

    تا وقتیکه دستهای مهربانِ تو

    آرامش بخشِ این تنِ تنهاست

    از هیچ کسُ هیچ چیزی نخواهم ترسید

    تو که می دانی ؛

    برای شکستنِ این دلِ بیچاره

    تنها یک چینِ پیشانی ؟

    یک خمِ ابرو ؟

    یک نگاهِ طوفانی ؟

    و یک تحدید برای تحریمِ دستهایم از گرمی دستهای تو

    کافی ست.

     من که به جز تو کسی را ندارم

    ... غریبه؟ بگو که حرف هایم را باور می کنی

    خداوندا :

     من از تنهائی و برگ ریزان پائیز

                                   من از سردی سرمای زمستان

                                                من از تنهائی و دنیای بی تو می ترسم

    خداوندا:

     من از دوستان بی مقدار

                                                 من از همرهان بی احساس

                                                   من از نارفیقیهای این دنیا می ترسم

    خداوندا:

    من از احساس بیهوده بودن

                                      من از چون حباب آب بودن

                                                          من از ماندن چون مرداب می ترسم

    خداوندا:

    من از مرگ محبت

                                                   من از اعدام احساس

                          به دست دوستان دور یا نزدیک می ترسم

    خداوندا:

      من از ماندن می ترسم  

                                   خداوندا من از رفتن می ترسم

                                               خداوندا من از خود نیز می ترسم             

                         

                        خداوندا پناهم ده


    نظرات شما ()

  • عـــــــــــــــزیزم تولدت مبارک

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/5/13:: 2:26 عصر

     

                                                      ** خواستم هدیه ای برایت بفرستم**

    به خود گفتم زیبا ترین چیزها را خواهم فرستاد

    گل گفت مرا بفرست تا مظهر زیباترین زیباییها باشم

    شمع گفت مرا بفرست تا مرز سوختن را پیش گیرم

    پروانه گفت مرا بفرست تا دورش بگردم

    خار گفت مرا بفرست تا برنده دل بدخواهانش باشم

    نگران بودم نگران بودم

    ناگه دل آمد و گفت

    مرا بفرست تا مونس تنهایی اش باشم

    - پس دل را برای تو برای وجود پاک تو

    برای آن چشمها , که باهاشون میشه یک دنیا حرف زد

    هدیه میکنم

    این دل را از من پذیرا باش

    این دل تنها و تنها در آغوش تو

    آرامش را درک خواهد کرد

    دوستت دارم...

    negi junam tavalodet mobaraaaak


    نظرات شما ()

  • خودمم نمی دونم

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/5/13:: 12:56 عصر

    بعضی وقتها احساس می کنم که هیچ کسی مرا دوست ندارد . در طوفان مشکلات دستم را به هر جایی می گیرم می بینم مطمئن نیست و هر لحظه خطر سقوطم به دره نابودی بیشتر می شود . از زمین و زمان دلگیر می شوم و نا امیدی تمام وجودم را فرا می گیرد . تازگیها با تلنگری به هم می ریزم و کمرم می شکند . کوچکترین خبر بد ، بند بند وجودم را می لرزاند و با یک خبر خوب کوچک سر از پا نمی شناسم و فکر می کنم دنیا به کامم شده که البته این شادی نیز بسیار موقتی است ...

    کمی فکر کنید ،  شما هم در مرحله ای از زندگیتون دچار این حالات شدید ؟ برای شما هم پیش اومده که احساس بر منطقتون غلبه کنه و جنگ روانی زندگیتون رو زیر و رو کنه ؟ حقیقت اینه که هیچ کس در دنیا بدون غم و رنج نیست و هر کس مشکلات خاص خودش رو داره . هیچ کس نمی تونه ادعا کنه که زندگیش صد درصد بر مبنای برنامه ریزیهاش پیش میره . فقط این آدمها هستند که با هم فرق دارن . بعضی ها رو می بینیم که منتقی تر و آرام تر از بقیه جلوه می کنند و به نظر می رسه هیچ مشکلی ندارند و همه به حال آنها غبطه می خورند ولی اگه زندگی این دسته رو نگاه کنیم می بینیم که مشکلات و مسائل متعددی دارند ولی فرق آنها با بقیه اینه که آنها راه مبارزه با این مشکلات رو بلدند . این انسانهای باهوش کسانی هستند که بسیاری از بدیها و زشتی ها رو نادیده می گیرند و یا راحت با اونها کنار میان و از کاه کوه نمیسازند بلکه از کوه ، کاه می سازند . کلمه نازک نارنجی در دایره المعارف زندگی آنها وجود نداره و این دسته از آدمها کسانی هستند که باتجربه تر و صبورتر از بقیه افرادند

                                          

    مدت ها بود دنبال فرصت زندگی می گشتم اما پیدایش نمی کردم . پیش خودم گفتم شاید فرصت زندگی من در آینده های دور قرار گرفته و باید منتظر بمونم تا از راه برسه . از خودم می پرسیدم آدما فرصت زندگیشونو تو چی می بینن ، شاید از نظر پدر و مادرها فرصت زندگی یعنی تربیت یه فرزند خوب . یا برای اون مادر مهربونی که مدتهاست منتظر بچه هاشه حس کردن گرمای محبت اونها باشه . یا برای اونی که مدتهاست گوشه ی بیمارستان خوابیده فرصت زندگی ، شاید تو دیدن طلوع خورشید باشه و یا حس کردن یک روز با سلامتی کامل بدون هیچ دردی ، همون سلامتی که اونقدر احساسش کردیم که برامون عادی شده . احتمالا برای کسی که شبها رو مقوا میخوابه حس کردن یه سرپناه بالای سرش . از دید یه کنکوری ، شاید تموم فرصت زندگی تو رسیدن به دانشگاه خلاصه شده باشه . از نظر یه عاشق ، تجربه لحظات بودن با کسی که دوستش داره .


    اما حالا که خوب با خودم فکر می کنم می بینم مگه فرصت واسه زندگی کردن بیشتر از یه باره که با نگاه کردن به آینده حتی فرصت الان رو هم از دست میدیم . باید به قول معروف دل به دریا زد اما باید بدونی این دریا همیشه آروم نیست گاهی هم طوفانی میشه ، طغیان می کنه و همه اون چه رو که ساختی خراب می کنه و بعضی اوقات نسیم خنکش صورتتو نوازش میکنه . باید راهی رو که شروع کردی تموم کتی با توکل به اون کسی که سرچشمه تموم مهربونیهاست و اون توکل بهت نیرو میده که با قدرت حرکت کنی . فرصت زندگی چیزی جز فهمیدن اون دریا نیست با تموم نسیمای خنکش ، با تموم ناآرومی هاش ، اون وقت احساس می کنی فرصت زندگیتو پیدا کردی و می تونی به بهترین شکل ازش استفاده کنی .


    نظرات شما ()

    عشق

    عاشق زمزمه می کند. فریاد نمی کشد"

    به کنج دلم پناه می برم.

    خیلی آرام در سکوت جاری شده در فضای اتاقم غرق می شوم

    وقتی درد داری عاشق تری

    وقتی درد داری بی قرارتری

    وقتی درد داری تنها تری

    و تو ، خدای من ، گاه خیلی دور و

    گاه خیلی نزدیک ، نظاره گر منی

    *********************************************************

    *اگر بهترین دوست نیستی اقلا بهترین دشمنم باش *

    اگه غمخوارم نیستی اقلا بزرگترین غمم باش .

     هرچه هستی همیشه بهترین باش

     چون بهترینها همیشه در یاد خواهند ماند

    *پس در بدترین خاطراتم بهترین باش*

    یعنی روح را آراستن ؛ بی شمار افتادن و برخاستن
    عشق یعنی زشتی زیبا شده ؛ عشق یعنی گنگی گویا شده
    عشق یعنی مهربانی در عمل ؛ خلق کیفیت به زنبور عسل
    عشق یعنی گل به جای خار باش ؛ پل به جای اینهمه دیوار باش
    عشق یعنی یک نگاه آشنا ؛ دیدن افتادگان زیر پا
    زیر لب با خود ترتم داشتن ؛ بر لب غمگین تبسم کاشتن
    عشق ، آزادی ، رهایی ، ایمنی ؛ عشق زیبایی ، زلالی ، روشنی
    عشق یعنی تنگ بی ماهی شده ؛ عشق یعنی ماهی راهی شده
    عشق یعنی آهویی آرام و رام ؛ عشق صیادی بدون تیر و دام
    عشق یعنی برگ روی ساقه ها ؛ عشق یعنی گل به روی شاخه ها
    عشق یعنی از بدیها اجتناب ؛ بردن پروانه از لای کتاب
    در میان این همه غوغا و شر ؛ عشق یعنی کاهش رنج بشر
    ای توانا ، ناتوان عشق باش ؛ پهلوانا ، پهلوان عشق باش
    ای دلاور ، دل به دست آورده باش ؛ در دل آزرده منزل کرده باش
    عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر ؛ واگذاری آب را بر تشنه تر
    عشق یعنی ساقی کوثر شدن ؛ بی پر و بی پیکر و بی سر شدن
    عشق یعنی خدمت بی منتی ؛ عشق یعنی طاعت بی جنتی
    گاه بر بی احترامی ، احترام ؛ بخشش و مردی به جای انتقام
    عشق را دیدی خودت را خاک کن ؛ سینه ات را در حضورش چاک کن
    عشق آمد خویش را گم کن عزیز ؛ قوت ات را قوت مردم کن عزیز
    عشق یعنی مشکلی آسان کنی ؛ دردی از درمانده ای درمان کنی
    عشق یعنی خویشتن را گم کنی ؛ عشق یعنی خویش را گندم کنی
    عشق یعنی نان ده و از دین مپرس ؛ در مقام بخشش از آیین مپرس
    هرکسی او را خدایش جان دهد ؛ آدمی باید که او را نان دهد
    در تنور عاشقی سردی مکن ؛ در مقام عشق نامردی مکن
    لاف مردی میزنی مردانه باش ؛ در مسیر عاشقی افسانه باش
    دین نداری مردمی آزاده باش ؛ هرچه بالا میروی افتاده باش
    در پناه دین ، دکانداری مکن ؛ چون به خلوت میروی کاری مکن
    عشق یعنی ظاهر باطن نما ؛ باطنی آکنده از نور خدا
    عشق یعنی عارف بی خرقه ای ؛ عشق یعنی بنده ی بی فرقه ای
    عشق یعنی آنچنان در نیستی ؛ تا که معشوقت نداند کیستی
    عشق یعنی ذهن زیباآفرین ؛ آسمانی کردن روی زمین
    عشق گوید مست شو گر عاقلی ؛ از شراب غیرانگوری ولی
    هرکه با عشق آشنا شد مست شد ؛ وارد یک راه بی بن بست شد
    کاش در جانم شراب عشق باد ؛ خانه جانم خراب عشق باد
    هرکجا عشق آید و ساکن شود ؛ هرچه ناممکن بود ممکن شود
    در جهان هر کار خوب وماندنیست ؛ رد پای عشق در او دیدنیست
    شعرهای خوب دیوان جهان ؛ سر عشق است و سرود عاشقان
    " سالک " آری ، عشق رمزی در دل است ؛ شرح و وصف عشق کاری مشکل است
    عشق یعنی شور هستی در کلام ؛ عشق یعنی شعر ، مستی


    نظرات شما ()

    <   <<   6   7   8      >