سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش دلتنگی را نام کوچکی بود تا به جان می خواندمش.................
مهم نیست - رایحه خوش
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 97198
بازدید امروز : 32
........... درباره خودم ...........
مهم نیست - رایحه خوش
........... لوگوی خودم ...........
مهم نیست - رایحه خوش
..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
.......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........
پژواک دل
ناقوس مستان
عاشق بی معشوق
اشک غم
دوستان
تنهای تنها

............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

............. بایگانی.............
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385

 
  • برای تو

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/7/9:: 9:59 عصر

    یک شب از همون شبا که غم میاد سراغت

    یک شب از همون شبا که هیچ کی نیست به یادت

    توی خلوت یک خواب تو رو دیدن دوباره

    شب غمگین وسیام شد پر  از ستاره

    تو تماشای نگاهت تو خنده هات می دیدم

    که دیگه قفل دلت شکسته شد شنیدم

    گفتی تو هجوم سایه ها کنارم می مونی

    قایق عشقمون را تا ته دنیا می رونی

    خونه خوابم خراب شد مرغ عشقم پر کشید

    دیگه هیچکس منو حتی توی خوابشم ندید

    خدا یارت


    نظرات شما ()

  • اشــــــــــــــک

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/7/8:: 12:41 صبح

    ای اشک صفا بخش جاری شو و دنیا را با همه ی زیبایی های ان در میان گیر . می دانی چرا؟؟ من تو را که به فرمان دل های سوزناک خود فرو می ریزی دوست دارم ... تو را که بر غم ها غصه ها و دردها و رنج ها و الام بی انتهای بشر مرهم می گذاری می ستایم
    تو را که به دل ها صفا می بخشی دوست دارم ... اری ... اگر دل ها پرشور نبود اشک نبود و اگر اشک نبود صفا وجود نداشت و اگر امیدی نبود عاشقی به اسم ... نبود . من دل عاشق پیشه خود را فقط به تو سپردم ولی تو صد ها دل به چنگ گرفتی . من تنها تو را برای پرستش خود گزیدم ولی تو پرستش دیگران را پذیرفتی . من فقط در دوری توست که که با گوهر اشک خود  غبار غم از دل می شویم ولی تو بر گریه ی من جز پوزخندی پاسخ نمی دهی . این یک مشت گوشت خون الود که بنام قلب خوانده می شود نخستین بار در دست تو به تپش افتاد ولی اینک از فشار اندوه و درد  کم کم از حرکت باز می ایستد و دیگر در دریای خون غوطه نمی خورد .
     
    ای اشک سوزان .. اتشین تر از انچه هستی فرو ریز . من سرشکی را که چون دلی بی محبت سرد باشد دوست ندارم . جاری شو از بالین من تا کنار افق و دریایی گرم و سوزان بگستران . می دانی چرا؟؟ می خواهم ان گاه که حرارت زندگی از بدنم زایل می شود  .. ان گاه که جسد سردم را به اغوش بی روح خاک می سپارند دل را به دست تو دهم تا ان را با خود بدان نقطه ی سربلند افق ببری و به دست نسیم خوشبو و دلپذیر که جان را نوازش می دهد و دل را به ستایش وامیدارد بسپاری تا به اسمانش ببرد و شاید پس از من دمی از اندوه و غم رهایی یابد ... تو را به حدی دوست دارم که تنها ذکر نام کافیست که سیل سرشک از دیدگانم جاری سازد . بی انکه بخواهم مجنون من باشی لیلی وفادار تو خواهم بود . بی انکه ارزو کنم در غم من اشک بریزی ارزومندانه از غم تو خواهم مرد ..!
     
     
    رخ ز دیده نگاشته به سرشک                وان سرشکش برنگ تازه سرشک
     
     
    دلم می خواهد دفتر دلتنگیم را باز کنم و از شب سرد و ساکتم حرفها بگویم . دلم می خواهد همه بدانند امیدم هم بداند که اهنگ عبور را با تمام وجودم احساس می کنم و اشک های ندامتگرم را سرازیر می کنم . چه بگویم از هزاران امید سبزی که در خانه ی دلم ویران می شوند ؟؟ چه بگویم از شب های منحوسی که سپیده خاموش را فریاد می زنند؟؟ هنگام پرواز است ولی نمی دانم حالا چرا؟؟!! بال هایم می سوزند بال های بی عروجم . بال هایی که در قفس مانده اند و از پشت میله ها فغان سر می دهند . چه کنم؟؟
    چه کنم که سرم به گونه ی شیر است دلم به گونه ی قیر است رخم به گونه ی نیل است و تنم به گونه ی نال ...
    پروردگارا .. اکنون با تو سخن می گویم . مگذار که در التهاب عشق بسوزم . می دانم که عشق کار کسی است که صبرویارای ان را دارد و من همانم که عشقم به او پایانی ندارد
     
    پروردگارا .. میدانم که می دانی او در کتاب عشقم معماست !! میدانم که می دانی بالاتراز کلمه ی زیباست !! میدانم که می دانی در دنیای خلوت وجودم فقط خیال او لبخند می زند و تنها یاد او حماسه ی تنهاییم است .
     
    پروردگارا .. از من نخواه که به او نیندیشم و خود را در اتش یاد او نسوزانم چرا که می خواهم در لحظات تنهاییم به یاد او فریاد بزنم و چشمه خشک وجودم را به فوران در اورم و اشک هایم را به یاد او سرازیر کنم . می خوانمش با ذره ذره وجودم .. می خوانمش با تمام تاروپود وجودم .. می خوانمش با تمام احساسم .. می خوانمش با تمام رگ هایم و او را همچون خون در رگ هایم جاری می سازم . کاش می توانستم چشم هایم را تهدید کنم تا دیگر اشک حسرت نبارد . کاش می توانستم این عشق اخر را فراموش کنم اما نمی توانم . می دانی که عشقم با ترس و لرز شروع شد . می دانم که میدانی عشقم حسرت نیست .
     
    پروردگارا .. دل تنگم فغان سر می دهد بی او چه کنم . او را از من مگیر که از دیروز تا حالا از بی خبری او در حال جان کندن هستم . تا به کی به انتظار بنشینم . اخ انتظار مرا از پا در می اوری چگونه جلوی تو را بگیرم . چگونه؟؟
    انتظار چشم دوختن به یک جاده بی انتها نیست . انتظار باوریست شوراور و شوریست در باور . انتظار یعنی تمنایی که با شوق در امیخته است . انتظار یعنی جستجو یعنی منتظر او
     
    ندهم دل به دست تو ندهم                         گر به تو دل دهم ز تو نرهم

     


    نظرات شما ()

  • گمان نمی کردم در قلبم ماندگار باشی

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/7/4:: 8:59 صبح

    آن زمان که تو را یافتم

    هرگز گمان نمی کردم  که در قلبم ماندگار باشی

    آمدی و پاکی و صداقت تو را در حاشیه ی قلبم قاب گرفتم

    تو نور بودی و من سایه وار بی تابت شدم

    با تو عاشق شدم

    با تو شاعر شدم

    با تو خندیدم

    و با تو آسمان چشمانم بارانی شد

    تو فرزند زمین نبودی

    دلت لبریز از آسمان بود

    رنگین کمان پاکی  تو چنان بر آسمان دلم پل زده بود

    که شاپرکهای نجیب عشق

    در چشم به هم زدنی به مهمانی شبهای بی ستاره ی قلبم آمدند

    هنوز هم گنگ و مبهوتم از آنچه که بر من گذشت

    هنوز هم باو ر ندارم که تو با آن همه سادگی و صفا

    اینچنین قلبم  را آماج تیر عشقت کرده باشی

    عاشقت شدم شیرینم

    به تو دل بستم مهربانم

    دیوانه وار می پرستمت عشق مقدس من.

    اما قسم به عشق  که تو را

    بی  بال و پر نمی خواهم .......پرنده ی  بی گناه من !!!!!!!!

    آسمان سهم توست

    من تو را پر گشوده و آزاد می خواهم

    درنگ نکن آرزوی شیرینم

    پرواز حق توست

    هر چند برای من تلخ اما...... نگاهت را از نگاهم بدزدان

    تا باران دیدگانم را نبینی

    و مرا به تماشای پروازت مهمان کن


    نظرات شما ()

  • عشق چیست؟؟/

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/7/3:: 8:57 صبح

    شاگردی از استادش پرسید : " عشق چیست ؟! "


    استاد در جواب گفت : " به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور.

     اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب

     برگردی تا خوشه ای بچینی ! "


    شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت ...

    استاد پرسید : " چه آوردی ؟! "


    و شاگرد با حسرت جواب داد : " هیچ ! هر چه جلو میرفتم ، خوشه های

     پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین ، تا انتهای گندم زار

     رفتم ..."

    استاد گفت :
     " عشق یعنی همین"

    نظرات شما ()

  • حس غریب

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/7/1:: 7:27 عصر

    ای غروب تلخ و ای آسمان غبار گرفته, شما بر عشق من آگاهید, شما می دانید که من

    چقدر برای این گریز پای مهربان اشک ریختم, می دانید که مثل پادشاهی مغرور و زیبا بر

    قصر قلب من فرمانروایی می کند. می دانید....شما به همه رازهای قلب من آگاهید...

    ولی من برای آرامش این سلطان بی جانشین باید از زندگیم بگذرم, از همه هستی و

    مستی ام.... از عشق, از امید, از رویاهای شیرین.... ای خورشید که می روی تا در

    آنسوی مرزها ما را فراموش کنی, به او بگو که چقدر دوستش دارم....

    من همچنان تنهایم و این تنهایی تاریک و تلخ را هیچ کس درک نمی کند, هنوز هم من در پیچ و خم نادانسته هایم پرسه می زنم, هنوز راه حلی برای این دلتنگی مرگ آور پیدا نکرده ام, خسته از این راه بی پایان, خسته و رنگ پریده از وحشت بی تو بودن, هنوز در گیرو دار احساسم دست و پا می زنم.... 


    نظرات شما ()

  • اون دورا یکی هست...........

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/6/29:: 10:34 عصر

    اون دورا یکی هست که منتظر دیدنه نور صبح تو چشمامه

    اون دورا یکی هست که نگرانه تنهایی وهم انگیز دستامه

    اون دورا یکی هست که در هراس از دست دادن منه

    اون دورا یکی هست که شوق زندگی تو چشماشه

    اون دورا فقط طراوت هست و ساد گی

    پره رنگ صورتی .

    اون دورا چشمای تیره ای هست که گرمای لذت بخشی داره

    اون دورا یکی هست که ظرافت دستاش در برابر ضمختی دنیای من در حال جنگه.

    برد با کدومه ؟

    شاید دست  

                  شاید دنیا.

    اون دورا در کنار اون وحشت واژه ی مضحکی به نظر میرسه

    اون دورا همه چیز سمبل معنای واقعی خودشه.

    اون دورا می تونی صدای تپش قلب درختا رو بشنوی که آروم می زنه مثل یک موسیقی لطیف.

    نبض زندگی تو دستای تر اونه اما نبض اون....

    شاید و فقط شاید

    درچشمای سیاه تاریکی باشه که در نور تلالوی قهوه ای خاک آلودی داره .

    شاید و فقط شاید تو چشمای من.

    اونجا ، اون دورا ترس بی معنی میشه.

    اون دورا پراز صحنه های تلاقی نور و آبه.

    با لبخند اون باد لبریز میشه از بوی عطر خاک خیس.

    اون دورا طعم زندگی گس نیست.

    اون دورا بارون فقط برای این می باره که به موهای پریشون اون برسه و آروم رو پیشونی  بلند اون جاری بشه .

    اون دورا همه چیز هست اما..

    برای رسیدن به اون دورا

    یه دل لازمه پر از شوق

    دو تا پا که با شجاعت، پای برهنه، حتی تو سنگلاخ هم به راه رفتن ادامه بدن.

     چشمانی که از هیجان خیس بشن.

    و در آخر یه لبخند شیرین.

    اما من نمی دونم پاهای من توانایی طی کردن این مسیر رو دارن یا نه؟

    دستان تنهای من می تونن شجاع باشن؟

    و لب تبدار من می تونه بخنده؟

    اون دورا یکی منتظره . می دونم .

    اما ، من ، اینجا در حسرت لبخندی صورتی هرمان زده ام .

    تو برو شاید به دور های خودت برسی

    و اگر رسیدی

    من رو فراموش نکن

    چون به یادت آوردم که همیشه یکی هست که اون دورا منتظرت می مونه.

     


    نظرات شما ()

  • برای چشمان تو

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/6/25:: 12:57 صبح

    دلم که تنگ می شود برای چشمهای تو

                  به کوچه می کشاندم خدای چشمهای تو

    و کوچه تاب می دهد به گامهای خسته ام

                شبی که پرسه می زنم برای چشمهای تو

    از آن شبی که ماه من به اوج آسمان شدی 

                فقط  ستاره  می کشم برای چشمهای تو

    چه می کشاندم چنین به شاه بیت این غزل

               به جز  نفس کشیدن  هوای چشمهای تو

    دلم  دگر نمی کند  خیال  چشم  دیگری

               چرا که عهد بسته ام به پای چشمهای تو

    به پاس اینهمه غزل که می کنم فدای تو

              خدا کند  که  گل کند  وفای  چشمهای تو

    شب است و کوچه ومن و خیال چشمهای تو

             دلم که  تنگ می شود  برای چشمهای تو


    نظرات شما ()

  • ای اسمان

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/6/23:: 9:12 صبح

    تو که بی رحم نبودی ای آسمان
    آرزوهای نا تمام من را می سرودی
    دیشب با ناباوری از من
    ستاره های عشقم را ربودی

    از تو هیچ دیگر نمی خواهم
    دستهای تو همرنگ پاییز است
    آرزوها در دلم افسرد
    بی چاره حال من که رقت انگیز است

    آسمان چرا این شد؟
    مگر من برای تو بَد بودم؟
    من که دستهایم از واژه ها پُر بود
    منکه شاعری را بلد بودم!

    آسمان این نبود مُزد شبهایم
    تو ناجوانمردانه سهم کردی
    شاید حساب گناه های من را
    از آرزوهای من کم کردی؟

    چقدر دلتنگ ام آسمان وقتی نیست
    یکی از جای دور مرا صدا می زند
    دلم می خواست می ماندم اندکی دیگر
    چشمهایم را به زودی خواب می بَرَد.

    دلم برایت تنگ می شود حتما
    دعا کن آرام شوم اینبار
    چشمهای خیس برای تو
    گاهی که ابری می شود دلت ، ببار
    ...

    در پناه سایه خود هم مگو اسرار خویش

    کین به ظاهر دوست هم در شب ترا همراه نیست


    نظرات شما ()

  • تقدیم ........

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/6/10:: 11:39 عصر

     

    دیگر بس است پونه ی من از سفر بیا بغض تمام پنجره ها در غمت شکست

    چشمم به حرمت غم تو تا سحر گریست در ساحل عبور تا صبحدم نسشت

    در کوچه های حادثه تنها شدن بس ست دیگر برای عاطفه هم طاقتی نماند

    رفتی و آن قناری زیبا و مهربان یک نغمه هم برای دل عاشقان نخواند

    با دیدن طلوع دو روح همیشه سبز قلبم برای تازه شدن تنگ می شود

    تو رفته ای و نقره ی مهتاب آرزو از غصه ی نبود تو کمرنگ می شود

    یک شب به احترام دل عاشقم بیا مرد از غمت ستاره ی دل آُسمان من

    هر شب کنار پنجره تنها نشسته ام شاید بگیری از دل رویا نشان من

    از آن زمان که رفته ای از کوچه باغ عشق در چشم یاس عاطفه باران گرفته است

    جرم تو بیگناهی و اندوه تو بزرگ

     صبر و قرار از دل یاران گرفته استرفتی و دل به یاد نگاه بهاریت در آرزوی یک تپش عاشقانه است

    امواج سرخ دیده ی دریایی دلم غرق نیاز و حسرت و اشک و بهانه است

    روحم فدای خستگی چشم عاشقت جرم تو مهربان شدن و بی ریا شدن

    تنها گناه آن دل دریایی تو بود یک روز محض خاطر گلها فدا شدن

    اما بدان فرشته ی من در جهان عشق دست غریب لاله فشردن گناه نیست

    اینجا هنوز مثل نگاه تو هیچکس تسکین درد یاسمن بی پناه نیست

    حس لطیف و آبی باران انتظار تنها بلوری از دل بی انتهای توست

    سوگند آُسمانی دلهای مهربان هر شب به احترام شکفتن برای توست

    دیگر بس است پونه ی من از سفر بیا

    پیوند عشق با دل مریم همیشگیست

    دیدار با طراوت چشمانت ای بهار

    زیباترین بهار شکوفای زندگیست

    کجایی دنیـــــا منو تنهام گذاشتی نفسمممممممممممممممممم؟؟؟؟


    نظرات شما ()

  • اگه.......

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/6/5:: 1:28 صبح

    اگر بتونم ماه و ستاره رو روی برگ های سوزنی کاج بدوزم.

     

    اگر عاشق تر از همه مانند شمع جهان بسوزم.

     

     اگر از قطره های نجیب خونم صدها رودخانه خروشان بسازم

     اگر زیبا تر از همه...  

     

        اما تو منو دوست نداشته باشی چه سود....


    نظرات شما ()

    <   <<   6   7   8      >