سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش دلتنگی را نام کوچکی بود تا به جان می خواندمش.................
مهم نیست - رایحه خوش
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 97194
بازدید امروز : 28
........... درباره خودم ...........
مهم نیست - رایحه خوش
........... لوگوی خودم ...........
مهم نیست - رایحه خوش
..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
.......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........
پژواک دل
ناقوس مستان
عاشق بی معشوق
اشک غم
دوستان
تنهای تنها

............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

............. بایگانی.............
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385

 
  • نمی دونم میشنوی یا نه؟

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/10/10:: 4:56 عصر

     ایانیایشهای شبانه ام به گوش تو نیز میرسد؟...

    هر شب من و خدا در خلوت آسمانها نجوا میکنیم ... من میگویم و او میشنود...من

    فریاد میزنم و او میخواند...من میگریم و او آرام میکند... من صدا میزنم و او

    پاسخ میگوید...

    میدانی بیشترین اشکم را به پای عشق تو ریخته ام و تو را طلب کرده ام؟...دیشب

    به خدا گفتم یعنی میشود روزی من و تو و او با هم و در کنار هم به خلوت نشینیم و

    مناجات کنیم....یعنی میشود روزی من و او با هم ستایش تو را به جای آوریم که

    این همه خوشبختی را یک جا به ما ارزانی داشته ای.... یعنی میشود روزی چشم

    در چشمان او اعتراف کنم که از ریختن آنهمه اشک فراق پشیمان نیستم چرا که گل

    عشقمان را شکوفا نمود و تورا چون گلی همیشه بهار به این دل رنجیده از نامردی

    روزگار هدیه داد...

    همیشه به خدامیگویم که تقدیراجباری از تو نمیطلبم و از آن میخواهم که تو خشنود

    باشی و من و او چون همه ی عاشقان رستگار حتی اگر جدا از هم...اما تعارف که

    ندارم..میدانی این دعایم مصداق کدامین بیت است:

    کنم هرشب دعایی کز دلم بیرون رود مهرت

    ولی آهسته میگویم الهی بی اثر باشد...

    میگویند خدا حرف دل را راحت تر از کلام زبان میشنود پس چه بی اندازه به خاطر

    دورویی دل و زبانم مجازات خواهم شد....اما خوشبختی تو هم آرزوی دل است و

    هم حرف زبان و با من بودنت قصه ای دیگر....به شب نشینیها و عاشقان امید

    دارم چرا که هر چه میگذرد آسمان نیایشمان پر ستاره تر میگردد...کاش همصدا و

    هم نفس شویم....


    نظرات شما ()

  • مهم نیست

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/10/6:: 4:6 عصر

    قلب آدما مثل یه جزیره ی دور افتاده می مونه

    اینکه کی واسه

    اولین بار پا به جزیره می ذاره مهم نیست .

     مهم اون کسی که

    هیچوقت جزیره رو ترک نمی کنه.


    نظرات شما ()

  • خسته ام

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/10/4:: 1:26 صبح

     

    می نویسم ___ اینبار ققط برای خودم



    مدتهاست خواب از چشمام گرفته شده
    ....


    خسته ام


    نا اروم.....حس می کنم یه چیزی گم کردم....


    اما چی نمی دونم
    ....


    چقدر سخته وقتی نمی تونی از دردهات واسه کسی صحبت کنی
    !


    هیچ کس نیست.....نه غمت رو کسی می بینه.....و نه دنیاتو کسی درک می کنه
    !


    چقدر دلم ......تنگه
    !


    اما بازم مثه همیشه به خودم میگم : " صبر کن همه چی درست میشه
    "


    دلم می خواد برم یه جایی که هیچ کس منو نشناسه
    !


    هیچ کس کاری به کارم نداشته باشه
    !


    می خوام تو حال خودم باشم
    ...


    تنهام....بذارید


    دلم می خواد برف بباره
    .....


    راستش دلم برای راه رفتن ..بی مقصد زیر برف تنگ شده


    دلم می خواد برم وسط یه جنگل پره برف....یه کلبه برفی بسازم
    ..


    برم توش و اروم دراز بکشم......و خیره بشم به سقفش ....و منتطر بمونم
    .


    شاید کسی بیاد منو ببره یه جایی که عشق و مهربونی وجود داشته باشه
    !


    دنیایی که توش دروغ...نیرنگ ....دورویی نباشه
    !


    هیچوقت تو زندگی ام اینقدر خسته نشده بودم

     
    واقعا بریدم
    .....

     بدم میاد از خودم.....


    از همه اونایی که برام دلسوزی می کنند
    ..


    عشق تو این دنیا هیچ مفهومی نداره
    ..!


    اصلا چرا باید ادم کسی رو دوست داشته باشه .!!؟


    می خوام ازاد باشم......! ازاد ....ازاد !


    از هر قید بند دنیایی
    ....


    از هر چیزی که یه جواریی بهش میگن وابستگی
    ....!


    عشق فقط یه قصه قدیمیه
    ...!


    و من هیچ وقت یاد نگرفتم تو قصه زندگی کنم


    برام مهم نیست که بهم بخندند
    ...!


    یا دربارم چی میگن
    ...!


    من دیگه هیچی رو باور ندارم.....هیچی
    ....!


    بدم میاد از همه دنیای دور و برم
    ...


    از ادمایی که هر صبح از روی عادت بهم سلامی می کنند
    ...


    از روی عادت بهم لبخندی می زنند و از کنار هم بی تفاوت رد می شن
    !


    دلم می خواد برم تو دنیای قصه ها
    ...!


    اونجایی که دنیا پره از مهربونی
    ...


    اونجا که هیچ کس رو به خاطر علاقه هاش سرزنش نمی کنند
    !


    اونجا یی که ادماش باور دارند وقتی دل به کسی بستی ...دیگه بدون اون هیچی
    .....!


    اخه همیشه توی قصه ها ....اخر عاشقی ها خوب تموم می شه
    ...!!


    از نفس کشیدن توی این هوای مسموم ...متنفرم
    !!!


    متنفرم


    نظرات شما ()

  • می دونی عزیزم

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/10/1:: 9:34 عصر

    می دونی؟

    آسمون همیشه آبی نیست                      

    همیشه هم صاف نیست

    گاهی ابریه ، گاهی بارونی                      

    و از آسمون همیشه هم بارون نمیباره

    خب این طبیعتشه                                  

    ولی همون موقع هایی هم که داره بارون می باره

    برو بشین پای درد دل آسمون                     

    ببین چی می گه ؟ چرا داره گریه می کنه ؟

    دلت رو بده به آسمون و عوضش چند تا ستاره بگیر                

    می دونی ؟

    گاهی آسمون پر ستارست               

    ولی یه ستاره میون اون ستاره ها قشنگتر و درخشانتر و بزرگتره        

    اون ستاره تویی        

    من اسمشو گذاشتم ستاره تو

    وقتی با ستاره تو حرف می زنم      

    وقتی بهش خیره می شم

    یا بهش چشمک می زنم           

    همیشه ازم یه چیزی می پرسه !

    می گه : دوستم داری؟

    می گم : دوست دارم

    ولی دیشب از من یه سوال دیگه پرسید    

    گفت : تو چرا هیچ وقت از من نمی پرسی که دوستت دارم یا نه ؟

    منم ازش می پرسم ، تو چی ؟ دوستم داری ؟

    می دونی چی گفت ؟      

    گفت : قلبت رو بده   گفتم : چه جوری؟

    گفت : چشمات رو   ببند ، یه نفس عمیق بکش و خودت رو رها کن .

    قلب تو پرواز می کنه و خودش میاد پیشم

    منم همون کاری رو کردم  که ستاره گفت

    ستاره قلبم رو گرفت و روش یه چیزی نوشت و بعد پسش داد

    می دونی چی نوشته بود؟

    نوشته بود دوستت دارم

    نوشته ی ستاره ی تو رو قلبم مونده

    هنوزم هست        

    تا آخر هم می مونه         

    می دونی چرا؟

    چون بهم گفت : حقیقت هیچ وقت نابود نمی شه ؟

    چون چیزی هست که باید وجود داشته باشه

    راستی بیا این دفعه  که بارون می آد ،بریم پشت پنجره و به درد دل آسمون گوش کنیم .

    وقتی شب می شه بیا دوتایی به ستاره ها نگاه کنیم و وقتی می خواهیم بخوابیم بیا با هم به ماه شب بخیر بگیم

    و وقتی صبح می شه بیا طلوع خورشید رو که پر از عشقه با هم نگاه کنیم

    باشه که عاشق بمونیم             

                                  تا آخرش


    نظرات شما ()

  • درآبی چشم تو سر عشق پیداست

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/9/29:: 3:34 عصر
     شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.
     
    فرشته پری به شاعر داد و

     شاعر ، شعری به فرشته. شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش

    گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت و فرشته شعر شاعر را

     زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت. خدا گفت : دیگر تمام

     شد.دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود.زیرا شاعری که

    بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است و فرشته ای که

     مزه عشق را بچشد، آسمان برایش تنگ است.


    نظرات شما ()

  • سلام به دوستداران دل

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/9/21:: 9:58 عصر

    نمیدونم ا زکجای غصه باید آغاز کنم.

     

     اصلا غصه ما تعریفی هست

     

    تا حالا شده بعضی شبها اونقدر دلت بگیره

     

     که فقط بخوای زار زار گریه کنی؟

     

    آخ نمیدونی چه حالی میده.

     

    تخلیه روحی میشی.نمیدونم تویی

     که الان داری این مطلب میخونی

     

     چه حالی داری .ولی اینو میدونم که دل پاکی داری.از کجا

     

     

    میدونم؟راستش من با عقلم تصمیم نمیگیرم با دلم فکر میکنم

     

     و تصمیم میگیرم.یعنی روراست بخوای بدونی

     

    عقل تعطیلش کردم رفتم تو کار دل.99% زندگی

     

     منو احساساتم تشکیل میده.بگذریم.اره بگذریم.

     

     

    تو این دنیای بزرگ دلهای زیادی هیت با صاحبان مختلف. تا

     

    حالا شده فکر کنی ببینی دلت از چه جنسیه؟ یا چه رنگیه؟یااصلا دلت مل کیه؟

     

    نکنه تو هم مثل من دلت تو جاده

     عشق جا گذاشتیش.دلت گذاشتی بمونه

     

     تا شاید یه رهگذر این جاده بیادو دلت

     برداره یه نگاهش کنه بگه: آخیش این دل

     

    کوچولویی که اینجاست صاحب نداره؟

     و اون وقت که تو با شجاعت

     

     تمام با صدایی بلند میگی:آهای اون دلی که دستته

     صاحب داره. صاحبشم منم. منی که

     

    دلمو عابرای ناسپاس این دنیا زیر پاهاشون له کردن.اون دل منه

     

     که مثل پهلوی مادرم زهرا شکسته شده.آره

     این دل منه که توش پراز حرفهای نگفته

     

    هستش. اون دلی که دستتونه دل یه بدبختیه که به جرم عاشق بودن

     

    کشتنش.اون دل منه که دیگه خسته شدم اینقدر سنگینیه بارش داره منو میکشه. آره

     

    اینقدر سنگین شده که دیگه برای خودمم

    هم جایی نداره.ای خواننده این مطلب

     

     اینارو نمیگم که دلت به هال دل شکسته من بسوزه اینارو میگم که مبدا

     

    خدایی نکرده دلی تو ایین دنیا باشه

     و تو اونو شکونده باشی.خوب فکر کن ببین دلی هستش که

     

    مهربونیه قلب تو میتونه مرحمی باشه برای زخماش؟ببین

     

    دلی هست که میخواد با دل تو پیوند بخوره؟تو هنوز دلت از شیشه

     

     هست هنوز رنگ دلت سبزه. اما من چی؟

    دلم از جنس شیشه خورده. رنگش ……….. 

     

    اصلا دلی تو سینه مونده که بخواد رنگی هم داشته باشه.

     

     آخه یه دلی که از جنس شیشه خوردس مگه رنگی هم داره.دل

     

     مارو همه شکستن تو هم بشکون.

     

     ولی دعا میکنم که خدا دلتو نشکونه.دل من عادت داره به شکستن.اینقد

     

     شکستنش دیگه جایی برای بند زدنش نمونده.ولی ما هم با همین دل شکسته

     

    خدایی داریم.

     

     به غیر خدا هم راه به جایی نداریم.نمیدونم چه حالی شدی

     

     ولی وقتی تا آخرش خوندی

     

     تورو به خدا قسمت میدم بشین خوب فکر کن که آیا این

     

    رسم عاشقاست ؟


    نظرات شما ()

  • یکی از نامه های من تقدیم به دوستان عزیزم

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/9/19:: 11:50 صبح

    عزیزم
     قلب من رو به تو پرواز می کند
    مرا ببخش ! از این جرم بزرگ که دوستی است

    و جنایت ها به مکافات آن رخ می دهد چشم بپوشان ؟

    اگر به تو «عزیزم» خطاب کرده ام ، تعجب نکن 

    خیلی ها هستند که با قلبشان مثل آب یا آتش رفتار می کنند .

    عارضات زمان ، آن ها را نمی گذارد که از قلبشان اطاعات داشته باشند

    و هر اراده ی طبیعی را در خودشان خاموش می سازند .
    اما من غیر از آن ها و همه ی مردم هستم 

    هر چه تصادف و سرنوشت و طبیعت به من داده

    به قلبم بخشیده ام . و حالا می خواهم

     قلب سمج و ناشناس خود را از انزوای خود به طرف تو پرتاب کنم

     و این خیال مدت ها است که ذهن مرا تسخیر کرده است
    می خواهم رنگ سرخی شده ، روی گونه های تو جا بگیرم یا رنگ سیاهی شده

     روی زلف تو بنشینم
     من یک کوه نشین غیر اهلی ، یک نویسنده ی گمنام هستم

     که همه چیز من با دیگران مخالف و تمام ارده ی

    من با خیال دهقانی تو ، که بره و مرغ نگاهداری می کنید متناسب است
     بزرگ تر از تصور تو و بهتر از احساس مردم هستم

    به تو خواهم گفت چه طور
     اما هیهات که بخت من و بیگانگی من با دنیا

     امید نوازش تو را به من نمی دهد

    ، آن جا در اعماق تاریکی وحشتناک خیال و گذشته است

     که من سرنوشت نامساعد خود را تماشا می کنم
    دوست کوه نشین شما سارا


    نظرات شما ()

  • درختی در پاییز

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/9/12:: 11:43 صبح

    غروب پاییز بود و منم مست دلتنگی ام .

    نم نمک قدمی زدم و بی هدف در کوچه پس کوچه های

    بی قراری می رفتم به یه نا کجا ابادی .

    داشتم با زندگی دست وپنجه نرم می کردم .اره داشتم

    کم اوردنمو دیگه باور می کردم .

    خسته وتنها می رفتم فقط به دور دست خیره شده بودم .یه تک

    درختی روی یه بلندی یه طو رایی منو جذب خودش کرد .

    رفتم کنارش و دیدم ای دل غافل این که

    از من حالش بدتره .

    برگای رنگ ووارنگش ریخته بودن روی زمین بهش گفتم تو هم مثل خودمی

    همه تنهات گذاشتن هیچ کس رو نداری تو هم نا امیدی

    مثل خودم همه چیزو از دست دادی  دلت

    به چی خوشه وقتی یه بر گم نداری.

    ناامیدتر راه افتادم تا برم چند قدمی نرفته بودم که خیال کردم

    یکی داره صدام می کنه بر گشتم ودیدم یه پرنده رو شاخه های

    خشک این درخت داره لونه میسازه

    یهو جا خوردم یه حسی پیدا کردم حس بودن حس خواستن

     این درخت خشکیده پناه یه پرنده شده

    همدم وهمسایه پرنده .احساس کردم وجدانم می خواد

    حرف بزنه بهم گفت این درخت رو ببین به

    امید بهار سال اینده که دوباره شکوفه بده توی پاییز دلش

    خوشه که یه پرنده همدمشه وتونسته یه

    کاری انجام بده .اما تو چی؟تو چطور به خودت امید دادی؟

     تو پناه کی شدی تو اوج بی پناهی؟بس کن

    دیگه......دلم به حال خودم سوخت که تا حالا هیچ کاری واسه وجدانم نکردم.

    اره دوست وهمراهی که

    داری حرفامو می خونی من به اونی که که باید سالها پیش می رسیدم

    رسیدم تو هم کمتر از من

    نیستی فقط بخواه واسه یه بارم شده به خاطر وجدانت

    یه کار خوب کن اگه هر کی به تو بدی کرد

    تو خوبی کن اگه کسی دلتو شکست تو دلداری کن

     اگه کسی بهت نارو زد تو محبت کن اره عزیز دل

    نذار وجدانت مثل من بخوابه دیگه خیلی وقت نداری ها فقط اینو بدون

     که خدا دوستت داره و یه روزی

    یه چیزی یه جایی یه جوری یه کسی صبر داشته باش صبر داشته باش.


    نظرات شما ()

  • به تو می اندیشم ای دوست

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/9/11:: 10:52 عصر

    به تو که چنین سخت مرا آزردی...

    تو که باران نگاهت همه را می بارد...

    تو که امواج نگاهت همگان را سر ساحل وفا می خواند...

    و من از دور تماشاگر بی نام و نشانی هستم...

    به تو می اندیشم!

    به همان لحظه که گفتم : بی تو در خانه غم میمیرم...

    امشبی را به من آرامش ده...

    و تو خندیدی که نه جانم...

    بین ما فاصله هاست...

    و من عادت کردم در شب سرد دلم به تو اندیشه کنم...!

    و هنوز به تومی اندیشم!

    به تومی اندیشم غریبه آشنا!

    **********************************

     میگن عشق مثل ساعت شنی  میمونه

    مغز رو خالی میکنه به جاش قلب رو پر میکنه

    حالا اگه دل بشکنه چی ؟

    اونوقت  عشق رو  باید چی کارش کرد ؟

    عشق که دور انداختنی نیست

    خیلی ها میگن فراموشش میکنیم

    اما اونا هم دروغ میگن

    ... 

    جای  خالی تو را با کدامین خاطره ات پر کنم با کدامین یاد تو باز من سر کنم.

    باز روز دیگر افتابی دوباره را با کدامین حس آغاز کنم

    کدامین فصل تاریکم را با یاد تو روشن کنم

    کدامین حال تنهاییم را با بودنت پر کنم.کجا باز بجویمت دوباره بخوانمت.

    کدامین شب را تا سحر ستاره های تو را بشمارم نقش تو را برچینم

    با کدامین گل جای خالیت را پر کنم .

    دیگر دیریست یاد تو هم غریبی میکند انگار 

    **********************

    از غم عشق چه میباید کرد 

     میتوان  قصه نوشت شعر سرود

     میتوان از غم عشق ماتم داشت

     میتوان دلخوش کرد به کلامی و شنید

    میتوان داغ شد و شعله کشید


    نظرات شما ()

  • من به قفس تن می دهم

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/9/7:: 11:6 عصر

     من به قفس تن می دهم


    ای فانوس بهاری


             من به نگاه خسته ام


                    وعدهء همدم می دهم


    ای سارقان احساس


             من به قفس تن می دهم


                      من به دل شکسته ام


                             امید ماتم می دهم


    ای آبی های دریا


             من به سکوت جان می دهم


                          با کوله بار بسته ام


                             به ماهیهای در سفر


                                     شوق رسیدن می دهم


    ای خالق فاصله ها


            سر به تو ارزان می دهم


                            با نفس اهسته ام


                                در انزوای بی کسی


                                        به این دل تب کرده ام


                                                   فرصت مردن می دهم



    نظرات شما ()

    <      1   2   3   4   5   >>   >