سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش دلتنگی را نام کوچکی بود تا به جان می خواندمش.................
تابستان 1385 - رایحه خوش
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 97169
بازدید امروز : 3
........... درباره خودم ...........
تابستان 1385 - رایحه خوش
........... لوگوی خودم ...........
تابستان 1385 - رایحه خوش
..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
.......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........
پژواک دل
ناقوس مستان
عاشق بی معشوق
اشک غم
دوستان
تنهای تنها

............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

............. بایگانی.............
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385

 
  • اون دورا یکی هست...........

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/6/29:: 10:34 عصر

    اون دورا یکی هست که منتظر دیدنه نور صبح تو چشمامه

    اون دورا یکی هست که نگرانه تنهایی وهم انگیز دستامه

    اون دورا یکی هست که در هراس از دست دادن منه

    اون دورا یکی هست که شوق زندگی تو چشماشه

    اون دورا فقط طراوت هست و ساد گی

    پره رنگ صورتی .

    اون دورا چشمای تیره ای هست که گرمای لذت بخشی داره

    اون دورا یکی هست که ظرافت دستاش در برابر ضمختی دنیای من در حال جنگه.

    برد با کدومه ؟

    شاید دست  

                  شاید دنیا.

    اون دورا در کنار اون وحشت واژه ی مضحکی به نظر میرسه

    اون دورا همه چیز سمبل معنای واقعی خودشه.

    اون دورا می تونی صدای تپش قلب درختا رو بشنوی که آروم می زنه مثل یک موسیقی لطیف.

    نبض زندگی تو دستای تر اونه اما نبض اون....

    شاید و فقط شاید

    درچشمای سیاه تاریکی باشه که در نور تلالوی قهوه ای خاک آلودی داره .

    شاید و فقط شاید تو چشمای من.

    اونجا ، اون دورا ترس بی معنی میشه.

    اون دورا پراز صحنه های تلاقی نور و آبه.

    با لبخند اون باد لبریز میشه از بوی عطر خاک خیس.

    اون دورا طعم زندگی گس نیست.

    اون دورا بارون فقط برای این می باره که به موهای پریشون اون برسه و آروم رو پیشونی  بلند اون جاری بشه .

    اون دورا همه چیز هست اما..

    برای رسیدن به اون دورا

    یه دل لازمه پر از شوق

    دو تا پا که با شجاعت، پای برهنه، حتی تو سنگلاخ هم به راه رفتن ادامه بدن.

     چشمانی که از هیجان خیس بشن.

    و در آخر یه لبخند شیرین.

    اما من نمی دونم پاهای من توانایی طی کردن این مسیر رو دارن یا نه؟

    دستان تنهای من می تونن شجاع باشن؟

    و لب تبدار من می تونه بخنده؟

    اون دورا یکی منتظره . می دونم .

    اما ، من ، اینجا در حسرت لبخندی صورتی هرمان زده ام .

    تو برو شاید به دور های خودت برسی

    و اگر رسیدی

    من رو فراموش نکن

    چون به یادت آوردم که همیشه یکی هست که اون دورا منتظرت می مونه.

     


    نظرات شما ()

  • برای چشمان تو

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/6/25:: 12:57 صبح

    دلم که تنگ می شود برای چشمهای تو

                  به کوچه می کشاندم خدای چشمهای تو

    و کوچه تاب می دهد به گامهای خسته ام

                شبی که پرسه می زنم برای چشمهای تو

    از آن شبی که ماه من به اوج آسمان شدی 

                فقط  ستاره  می کشم برای چشمهای تو

    چه می کشاندم چنین به شاه بیت این غزل

               به جز  نفس کشیدن  هوای چشمهای تو

    دلم  دگر نمی کند  خیال  چشم  دیگری

               چرا که عهد بسته ام به پای چشمهای تو

    به پاس اینهمه غزل که می کنم فدای تو

              خدا کند  که  گل کند  وفای  چشمهای تو

    شب است و کوچه ومن و خیال چشمهای تو

             دلم که  تنگ می شود  برای چشمهای تو


    نظرات شما ()

  • ای اسمان

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/6/23:: 9:12 صبح

    تو که بی رحم نبودی ای آسمان
    آرزوهای نا تمام من را می سرودی
    دیشب با ناباوری از من
    ستاره های عشقم را ربودی

    از تو هیچ دیگر نمی خواهم
    دستهای تو همرنگ پاییز است
    آرزوها در دلم افسرد
    بی چاره حال من که رقت انگیز است

    آسمان چرا این شد؟
    مگر من برای تو بَد بودم؟
    من که دستهایم از واژه ها پُر بود
    منکه شاعری را بلد بودم!

    آسمان این نبود مُزد شبهایم
    تو ناجوانمردانه سهم کردی
    شاید حساب گناه های من را
    از آرزوهای من کم کردی؟

    چقدر دلتنگ ام آسمان وقتی نیست
    یکی از جای دور مرا صدا می زند
    دلم می خواست می ماندم اندکی دیگر
    چشمهایم را به زودی خواب می بَرَد.

    دلم برایت تنگ می شود حتما
    دعا کن آرام شوم اینبار
    چشمهای خیس برای تو
    گاهی که ابری می شود دلت ، ببار
    ...

    در پناه سایه خود هم مگو اسرار خویش

    کین به ظاهر دوست هم در شب ترا همراه نیست


    نظرات شما ()

  • تقدیم ........

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/6/10:: 11:39 عصر

     

    دیگر بس است پونه ی من از سفر بیا بغض تمام پنجره ها در غمت شکست

    چشمم به حرمت غم تو تا سحر گریست در ساحل عبور تا صبحدم نسشت

    در کوچه های حادثه تنها شدن بس ست دیگر برای عاطفه هم طاقتی نماند

    رفتی و آن قناری زیبا و مهربان یک نغمه هم برای دل عاشقان نخواند

    با دیدن طلوع دو روح همیشه سبز قلبم برای تازه شدن تنگ می شود

    تو رفته ای و نقره ی مهتاب آرزو از غصه ی نبود تو کمرنگ می شود

    یک شب به احترام دل عاشقم بیا مرد از غمت ستاره ی دل آُسمان من

    هر شب کنار پنجره تنها نشسته ام شاید بگیری از دل رویا نشان من

    از آن زمان که رفته ای از کوچه باغ عشق در چشم یاس عاطفه باران گرفته است

    جرم تو بیگناهی و اندوه تو بزرگ

     صبر و قرار از دل یاران گرفته استرفتی و دل به یاد نگاه بهاریت در آرزوی یک تپش عاشقانه است

    امواج سرخ دیده ی دریایی دلم غرق نیاز و حسرت و اشک و بهانه است

    روحم فدای خستگی چشم عاشقت جرم تو مهربان شدن و بی ریا شدن

    تنها گناه آن دل دریایی تو بود یک روز محض خاطر گلها فدا شدن

    اما بدان فرشته ی من در جهان عشق دست غریب لاله فشردن گناه نیست

    اینجا هنوز مثل نگاه تو هیچکس تسکین درد یاسمن بی پناه نیست

    حس لطیف و آبی باران انتظار تنها بلوری از دل بی انتهای توست

    سوگند آُسمانی دلهای مهربان هر شب به احترام شکفتن برای توست

    دیگر بس است پونه ی من از سفر بیا

    پیوند عشق با دل مریم همیشگیست

    دیدار با طراوت چشمانت ای بهار

    زیباترین بهار شکوفای زندگیست

    کجایی دنیـــــا منو تنهام گذاشتی نفسمممممممممممممممممم؟؟؟؟


    نظرات شما ()

  • اگه.......

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/6/5:: 1:28 صبح

    اگر بتونم ماه و ستاره رو روی برگ های سوزنی کاج بدوزم.

     

    اگر عاشق تر از همه مانند شمع جهان بسوزم.

     

     اگر از قطره های نجیب خونم صدها رودخانه خروشان بسازم

     اگر زیبا تر از همه...  

     

        اما تو منو دوست نداشته باشی چه سود....


    نظرات شما ()

  • تمنای تو

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/6/2:: 10:42 عصر

    گفتی :" آسمان انتقام تو را , از من گرفت ."
    گفتم : "من دعا نکردم ."
    گفتی :" او به من وفا نکرد."
    گفتم : " حالا مثل من شدی ! بی وفایی , تور ا شکست !"
    گفتی  : " به تلخی مرگ نیلوفر ها شکستم ."
    گفتم :" تنها دل شکسته , هیچ مرهمی ندارد !"
    گفتی :" دستانت را به دستان من بسپار !"
    گفتم :" یک بار سپردم و آواره شدم ."
    گفتی :" قسم به عشق , این با من مجنونم !"
    گفتم :" قسم به شب به آسمان دل سپرده ام !"
    گفتی :" چتر دلم را پناه دلت می کنم !"
    گفتم :" باران , سهمی از زندگی من است ."
    گفتی :" زیر باران خیس و بی پناه می شوی ."
    گفتم :" خیس شدن دلیل دیوانگی من است ."
    گفتی :"بگذار من شاهزاده ی قلبت باشم !"
    گفتم :" قلبم سال هاست با زخمی کهنه , زندگی می کند !"
    گفتی :" من آمدم تا مرهم دلت باشم ."
    گفتم :" دل ناز پونه ها , مرهم دلم هستند."
    گفتی :"دل به من بسپار!"
    گفتم :" دلت در هیاهوی بی وفایی دیگری ست."
    گفتی :" تو منتظر من بودی !"
    گفتم :" مدت هاست انتظار را , در نقاشی رویاهای محالم رنگ آمیزی می کنم ... و تو , دلت هنوز اسیر بی او بودن است."
    گفتی :" از روزگار بی وفا دلم گرفته !"
    گفتم :" دل به دریا بسپار و از غم رها شو !"
    گفتی:" دلت با من نا مهربان نبود."
    گفتم :" دل تو بی وفایی را , بر قاب آبی اش نوشت."
    گفتی:" با هم ازاین دیارسفر کنیم ."
    گفتم :" تو سفر کردی و من تنها شدم ."
    گفتی :" این بار, تو همراه من بیا!"
    گفتم :" برو , من این دیار را عاشقانه دوست دارم !"
    گفتی :" او مثل تو عاشق نبود."
    گفتم :" عاشقی درد سختی بود!"
    گفتی:" این بار من عاشقم !"
    گفتم:" پس برگرد!...به سرزمینی
    که به نیت چشمانش دلم را اواره کردی ..
    برگرد من سالهاست , بی تو نفس می کشم!

    قلب شکسته


    نظرات شما ()

  • خسته ام از ارزو ها

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/6/2:: 11:14 صبح

    خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری

    شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری

    حظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن

    خاطرات بایگانی،زندگی های اداری

    آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین

    سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری

    با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته

    خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری

    صندلیهای خمیده،میزهای صف کشیده

    خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری

    عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی

    پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری

    رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:

    شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری

    عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها

    خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری

    روی میز خالی من، صفحه ای باز حوادث

    در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری


    نظرات شما ()

  • در خواست از خدا

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/5/27:: 11:33 صبح

    از خداوند خواستم عادت های زشت مرا ترک بدهد.

    خــداوند فرمـود : خودت باید آنهـا را رهـا کنـی .

    از او خواستم به من صبر عطا کند تا بی وفایی را تحمل کنم .

    فرمود :صبر،حاصل سختی است.عطا کردنی نیست،آموختنی است .

    گفتــم: مـرا خـوشخت کـن .

    فرمود : نعمت از من ، خوشبخت شدن از تو .

    از او خـواستـم مـرا گـرفتـار درد و عـذاب نکند .

    فرمود : رنج از دلبستگی های دنیا جدا و به من نزدیکترت می کند .

    از او خواستم روحم را رشد دهد .

    فرمودند : نه ، تو خودت باید رشد کنی

    من فقط شاخ و برگ اضافی را هرس می کنم تا بارور شوی.

    از خدا خواستم کاری کند که از زندگی لذت ببرم .

    فرمود : برای این کار من به تو زندگی داده ام .

    از خدا خواستم کمکم کند همانقدر که و را دوست دارد ،

    کاری کند که من هم دیگران را دوست بدارم .

    خداوند فرمود : بالاخره اصل مطلب دستگیرت شد


    نظرات شما ()

  • خسته

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/5/26:: 6:35 عصر

    بیم و امید عشق رنجورم

     آرامش جاودانه می خواهم

     بر حسرت دل دگر نیفزایم

     آسایش بی کرانه می خواهم  

     پا بر سر دل نهاده می گویم 

     بگذشتن ازآن ستیزه جو خوشتر

     یک بوسه ز جام زهر بگرفتن

     از بوسه ی آتشین او خوشتر 

     پنداشت اگر شبی به سر مستی 

     در بستر عشق او سحر کردم

     شبهای دگر که رفته ا ز عمرم

     در دامن دیگران به سر کردم 

     دیگر نکنم ز روی نادانی

     قربانی عشق او غرورم را 

     شاید که چو بگذرم از اویابم

     آن گمشده ی شادی و سرورم را 

     آن کس که مرا نشاط مستی داد 

     آن کس که مرا امید و شادی بود

     هر جا که نشست بی تأمل گفت:

     «او یک زن ساده لوح عادی بود»

     میسوزم از این دورویی و نیرنگ

     یک رنگی کودکانه می خواهم

     ای مرگ از آن لبان خاموشت

     یک بوسه ی جاودانه می خواهم

     رو , پیش زنی ببر غرورت را  

     کو عشق ترا به هیچ نشمارد

     آن پیکر داغ و دردمندت را

     با مهر به روی سینه نفشارد 

     عشقی که ترا نثار ره کردم

     در سینه ی دیگری نخواهی یافت 

     زان بوسه که بر لبانت افشاندم

     سوزنده تر آذری نخواهی یافت

      در جستجوی تو ونگاه تو 

     دیگر ندود نگاه بی تابم

     اندیشه ی آن دو چشم رویایی

     هرگز نبرد ز ریرگان خوابم 

     دیگر به هوای لحظه ای دیدار  

     دنبال تو در به در نمی گردم

     دنبال تو ای امید بی حاصل 

     دیوانه و بی خبر نمی گردم  

     در ظلمت آن اطاقک خاموش  

     بیچاره و منتظر نمی مانم

     هر لحظه نظر به در نمی دوزم 

     و آن آه نهان به لب نمی رانم  

     ای زن که دلی پراز صفا داری 

     از مرد وفا مجو , مجو , هرگز

     او معنی عشق را نمی داند

     راز دل خود مگو به او هرگز

     


    نظرات شما ()

  • بی خیال

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/5/24:: 12:7 صبح

     

    همیشه التماس کردم تا بی خیال بی وفاییت شدم

     و چه دیر پشیمان می شوی آن وقت که باید بگویم به ایست اخر صف!

    وقتی که فایده ندارد ! وقتی دیر است ! و شاید لایق نبودم ... وقتی همه چیز تمام شد !

    نوش دارو بعد مرگ ! خو شبخت باشی .

     من این شب ها را می گذرانم چه دشوار بی خواب و بی اب و دانه ... غصه می خورم شب های پشیمانی ات را . ناراحت نباش ! ان شب من نیستم

    و دلم هم ولی خدا را سفارش کرده ام

     بی خیالت باشد من تقاصه تو را پس می دهم و داده ام .

     این حقیقت من نیست حال که بی خیال جنون و عشقم شدی سعی کردم

     در چشمانت بد باشم تا خوبی هایم را راحت تر فراموش کنی

    و چه دیر پشیمان می شوی... می ترسم از دست انتقام طبیعت که شبی خواب نازت را اشفته کند

     و دلیلش من باشم که مرده ام ...که...که...که...ولی خدا را گفتم بی خیالت باشد.

    بزن تبر بزن با رویش ناگزیر جوانه ام چه می کنی ؟

    کدام بلاست که با تو نکشیدم ولی چرا؟ نمی میرم.

    این همه عذاب سهم من ؟ من باز می توانم درد بکشم ولی تو!

     سهم تو را هم من می کشم می روم ولی تاب دل کندن ندارم از توی بریده از من ... تنم را ببین... روحم را ببین...چطور دلت

    امد؟ این قناری ناز نازی را که برای تو کلاق سیاه شده بود این تور به ترک های کویر به زمینم بزنی ...

     راستی جور عاشقی این است؟ مرا به چه فروختی؟

     کسی مگر عاشقش را می فروشد؟آه


    نظرات شما ()

       1   2   3      >