کاش دلتنگی را نام کوچکی بود تا به جان می خواندمش.................
تو...... - رایحه خوش
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 96763
بازدید امروز : 2
........... درباره خودم ...........
تو...... - رایحه خوش
........... لوگوی خودم ...........
تو...... - رایحه خوش
..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
.......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........
پژواک دل
ناقوس مستان
عاشق بی معشوق
اشک غم
دوستان
تنهای تنها

............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

............. بایگانی.............
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385

 
  • تو......

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/11/15:: 10:19 عصر

    به خورشید گفتم گرمیت رابه من بده

    تا به تو هدیه بدهم گفت:دستانش گرمی مرا دارد.

    به اسمان گفتم:پاکیت را به من بده گفت:

    چشمانش پاکی مرا دارند.

    از دشت .سبزی زندگیش را خواستم .گفت:

    زندگیش سبز تر از اوست.

    از دریا بزرگی و ارامشش را خواستم گفت:

    قلبش به اندازه اقیانوس است و ارامشش نیز....

     از ماه تابندگی صورتش را خواستم گفت:

    وقتی نگاهش می کنم خجل می شوم.به فکر فرو رفتم

     من در  قبال دستان گرمت*چشمان پاکت

    سبزی زندگیت*بزرگی وارامش قلبت وصورت ماهت

    هیچ نیستم.

    ************************

    با آرزوی موفقیت و ابرهای پرباران برای شما


    نظرات شما ()