سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش دلتنگی را نام کوچکی بود تا به جان می خواندمش.................
خودمم نمی دونم - رایحه خوش
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 97218
بازدید امروز : 52
........... درباره خودم ...........
خودمم نمی دونم - رایحه خوش
........... لوگوی خودم ...........
خودمم نمی دونم - رایحه خوش
..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
.......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........
پژواک دل
ناقوس مستان
عاشق بی معشوق
اشک غم
دوستان
تنهای تنها

............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

............. بایگانی.............
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385

 
  • خودمم نمی دونم

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/5/13:: 12:56 عصر

    بعضی وقتها احساس می کنم که هیچ کسی مرا دوست ندارد . در طوفان مشکلات دستم را به هر جایی می گیرم می بینم مطمئن نیست و هر لحظه خطر سقوطم به دره نابودی بیشتر می شود . از زمین و زمان دلگیر می شوم و نا امیدی تمام وجودم را فرا می گیرد . تازگیها با تلنگری به هم می ریزم و کمرم می شکند . کوچکترین خبر بد ، بند بند وجودم را می لرزاند و با یک خبر خوب کوچک سر از پا نمی شناسم و فکر می کنم دنیا به کامم شده که البته این شادی نیز بسیار موقتی است ...

    کمی فکر کنید ،  شما هم در مرحله ای از زندگیتون دچار این حالات شدید ؟ برای شما هم پیش اومده که احساس بر منطقتون غلبه کنه و جنگ روانی زندگیتون رو زیر و رو کنه ؟ حقیقت اینه که هیچ کس در دنیا بدون غم و رنج نیست و هر کس مشکلات خاص خودش رو داره . هیچ کس نمی تونه ادعا کنه که زندگیش صد درصد بر مبنای برنامه ریزیهاش پیش میره . فقط این آدمها هستند که با هم فرق دارن . بعضی ها رو می بینیم که منتقی تر و آرام تر از بقیه جلوه می کنند و به نظر می رسه هیچ مشکلی ندارند و همه به حال آنها غبطه می خورند ولی اگه زندگی این دسته رو نگاه کنیم می بینیم که مشکلات و مسائل متعددی دارند ولی فرق آنها با بقیه اینه که آنها راه مبارزه با این مشکلات رو بلدند . این انسانهای باهوش کسانی هستند که بسیاری از بدیها و زشتی ها رو نادیده می گیرند و یا راحت با اونها کنار میان و از کاه کوه نمیسازند بلکه از کوه ، کاه می سازند . کلمه نازک نارنجی در دایره المعارف زندگی آنها وجود نداره و این دسته از آدمها کسانی هستند که باتجربه تر و صبورتر از بقیه افرادند

                                          

    مدت ها بود دنبال فرصت زندگی می گشتم اما پیدایش نمی کردم . پیش خودم گفتم شاید فرصت زندگی من در آینده های دور قرار گرفته و باید منتظر بمونم تا از راه برسه . از خودم می پرسیدم آدما فرصت زندگیشونو تو چی می بینن ، شاید از نظر پدر و مادرها فرصت زندگی یعنی تربیت یه فرزند خوب . یا برای اون مادر مهربونی که مدتهاست منتظر بچه هاشه حس کردن گرمای محبت اونها باشه . یا برای اونی که مدتهاست گوشه ی بیمارستان خوابیده فرصت زندگی ، شاید تو دیدن طلوع خورشید باشه و یا حس کردن یک روز با سلامتی کامل بدون هیچ دردی ، همون سلامتی که اونقدر احساسش کردیم که برامون عادی شده . احتمالا برای کسی که شبها رو مقوا میخوابه حس کردن یه سرپناه بالای سرش . از دید یه کنکوری ، شاید تموم فرصت زندگی تو رسیدن به دانشگاه خلاصه شده باشه . از نظر یه عاشق ، تجربه لحظات بودن با کسی که دوستش داره .


    اما حالا که خوب با خودم فکر می کنم می بینم مگه فرصت واسه زندگی کردن بیشتر از یه باره که با نگاه کردن به آینده حتی فرصت الان رو هم از دست میدیم . باید به قول معروف دل به دریا زد اما باید بدونی این دریا همیشه آروم نیست گاهی هم طوفانی میشه ، طغیان می کنه و همه اون چه رو که ساختی خراب می کنه و بعضی اوقات نسیم خنکش صورتتو نوازش میکنه . باید راهی رو که شروع کردی تموم کتی با توکل به اون کسی که سرچشمه تموم مهربونیهاست و اون توکل بهت نیرو میده که با قدرت حرکت کنی . فرصت زندگی چیزی جز فهمیدن اون دریا نیست با تموم نسیمای خنکش ، با تموم ناآرومی هاش ، اون وقت احساس می کنی فرصت زندگیتو پیدا کردی و می تونی به بهترین شکل ازش استفاده کنی .


    نظرات شما ()