مدت ها بود دنبال فرصت زندگی می گشتم اما پیدایش نمی کردم . پیش خودم گفتم شاید فرصت زندگی من در آینده های دور قرار گرفته و باید منتظر بمونم تا از راه برسه . از خودم می پرسیدم آدما فرصت زندگیشونو تو چی می بینن ، شاید از نظر پدر و مادرها فرصت زندگی یعنی تربیت یه فرزند خوب . یا برای اون مادر مهربونی که مدتهاست منتظر بچه هاشه حس کردن گرمای محبت اونها باشه . یا برای اونی که مدتهاست گوشه ی بیمارستان خوابیده فرصت زندگی ، شاید تو دیدن طلوع خورشید باشه و یا حس کردن یک روز با سلامتی کامل بدون هیچ دردی ، همون سلامتی که اونقدر احساسش کردیم که برامون عادی شده . احتمالا برای کسی که شبها رو مقوا میخوابه حس کردن یه سرپناه بالای سرش . از دید یه کنکوری ، شاید تموم فرصت زندگی تو رسیدن به دانشگاه خلاصه شده باشه . از نظر یه عاشق ، تجربه لحظات بودن با کسی که دوستش داره .
اما حالا که خوب با خودم فکر می کنم می بینم مگه فرصت واسه زندگی کردن بیشتر از یه باره که با نگاه کردن به آینده حتی فرصت الان رو هم از دست میدیم . باید به قول معروف دل به دریا زد اما باید بدونی این دریا همیشه آروم نیست گاهی هم طوفانی میشه ، طغیان می کنه و همه اون چه رو که ساختی خراب می کنه و بعضی اوقات نسیم خنکش صورتتو نوازش میکنه . باید راهی رو که شروع کردی تموم کتی با توکل به اون کسی که سرچشمه تموم مهربونیهاست و اون توکل بهت نیرو میده که با قدرت حرکت کنی . فرصت زندگی چیزی جز فهمیدن اون دریا نیست با تموم نسیمای خنکش ، با تموم ناآرومی هاش ، اون وقت احساس می کنی فرصت زندگیتو پیدا کردی و می تونی به بهترین شکل ازش استفاده کنی .