سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش دلتنگی را نام کوچکی بود تا به جان می خواندمش.................
اشــــــــــــــک - رایحه خوش
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 97298
بازدید امروز : 10
........... درباره خودم ...........
اشــــــــــــــک - رایحه خوش
........... لوگوی خودم ...........
اشــــــــــــــک - رایحه خوش
..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
.......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........
پژواک دل
ناقوس مستان
عاشق بی معشوق
اشک غم
دوستان
تنهای تنها

............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

............. بایگانی.............
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385

 
  • اشــــــــــــــک

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/7/8:: 12:41 صبح

    ای اشک صفا بخش جاری شو و دنیا را با همه ی زیبایی های ان در میان گیر . می دانی چرا؟؟ من تو را که به فرمان دل های سوزناک خود فرو می ریزی دوست دارم ... تو را که بر غم ها غصه ها و دردها و رنج ها و الام بی انتهای بشر مرهم می گذاری می ستایم
    تو را که به دل ها صفا می بخشی دوست دارم ... اری ... اگر دل ها پرشور نبود اشک نبود و اگر اشک نبود صفا وجود نداشت و اگر امیدی نبود عاشقی به اسم ... نبود . من دل عاشق پیشه خود را فقط به تو سپردم ولی تو صد ها دل به چنگ گرفتی . من تنها تو را برای پرستش خود گزیدم ولی تو پرستش دیگران را پذیرفتی . من فقط در دوری توست که که با گوهر اشک خود  غبار غم از دل می شویم ولی تو بر گریه ی من جز پوزخندی پاسخ نمی دهی . این یک مشت گوشت خون الود که بنام قلب خوانده می شود نخستین بار در دست تو به تپش افتاد ولی اینک از فشار اندوه و درد  کم کم از حرکت باز می ایستد و دیگر در دریای خون غوطه نمی خورد .
     
    ای اشک سوزان .. اتشین تر از انچه هستی فرو ریز . من سرشکی را که چون دلی بی محبت سرد باشد دوست ندارم . جاری شو از بالین من تا کنار افق و دریایی گرم و سوزان بگستران . می دانی چرا؟؟ می خواهم ان گاه که حرارت زندگی از بدنم زایل می شود  .. ان گاه که جسد سردم را به اغوش بی روح خاک می سپارند دل را به دست تو دهم تا ان را با خود بدان نقطه ی سربلند افق ببری و به دست نسیم خوشبو و دلپذیر که جان را نوازش می دهد و دل را به ستایش وامیدارد بسپاری تا به اسمانش ببرد و شاید پس از من دمی از اندوه و غم رهایی یابد ... تو را به حدی دوست دارم که تنها ذکر نام کافیست که سیل سرشک از دیدگانم جاری سازد . بی انکه بخواهم مجنون من باشی لیلی وفادار تو خواهم بود . بی انکه ارزو کنم در غم من اشک بریزی ارزومندانه از غم تو خواهم مرد ..!
     
     
    رخ ز دیده نگاشته به سرشک                وان سرشکش برنگ تازه سرشک
     
     
    دلم می خواهد دفتر دلتنگیم را باز کنم و از شب سرد و ساکتم حرفها بگویم . دلم می خواهد همه بدانند امیدم هم بداند که اهنگ عبور را با تمام وجودم احساس می کنم و اشک های ندامتگرم را سرازیر می کنم . چه بگویم از هزاران امید سبزی که در خانه ی دلم ویران می شوند ؟؟ چه بگویم از شب های منحوسی که سپیده خاموش را فریاد می زنند؟؟ هنگام پرواز است ولی نمی دانم حالا چرا؟؟!! بال هایم می سوزند بال های بی عروجم . بال هایی که در قفس مانده اند و از پشت میله ها فغان سر می دهند . چه کنم؟؟
    چه کنم که سرم به گونه ی شیر است دلم به گونه ی قیر است رخم به گونه ی نیل است و تنم به گونه ی نال ...
    پروردگارا .. اکنون با تو سخن می گویم . مگذار که در التهاب عشق بسوزم . می دانم که عشق کار کسی است که صبرویارای ان را دارد و من همانم که عشقم به او پایانی ندارد
     
    پروردگارا .. میدانم که می دانی او در کتاب عشقم معماست !! میدانم که می دانی بالاتراز کلمه ی زیباست !! میدانم که می دانی در دنیای خلوت وجودم فقط خیال او لبخند می زند و تنها یاد او حماسه ی تنهاییم است .
     
    پروردگارا .. از من نخواه که به او نیندیشم و خود را در اتش یاد او نسوزانم چرا که می خواهم در لحظات تنهاییم به یاد او فریاد بزنم و چشمه خشک وجودم را به فوران در اورم و اشک هایم را به یاد او سرازیر کنم . می خوانمش با ذره ذره وجودم .. می خوانمش با تمام تاروپود وجودم .. می خوانمش با تمام احساسم .. می خوانمش با تمام رگ هایم و او را همچون خون در رگ هایم جاری می سازم . کاش می توانستم چشم هایم را تهدید کنم تا دیگر اشک حسرت نبارد . کاش می توانستم این عشق اخر را فراموش کنم اما نمی توانم . می دانی که عشقم با ترس و لرز شروع شد . می دانم که میدانی عشقم حسرت نیست .
     
    پروردگارا .. دل تنگم فغان سر می دهد بی او چه کنم . او را از من مگیر که از دیروز تا حالا از بی خبری او در حال جان کندن هستم . تا به کی به انتظار بنشینم . اخ انتظار مرا از پا در می اوری چگونه جلوی تو را بگیرم . چگونه؟؟
    انتظار چشم دوختن به یک جاده بی انتها نیست . انتظار باوریست شوراور و شوریست در باور . انتظار یعنی تمنایی که با شوق در امیخته است . انتظار یعنی جستجو یعنی منتظر او
     
    ندهم دل به دست تو ندهم                         گر به تو دل دهم ز تو نرهم

     


    نظرات شما ()