سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش دلتنگی را نام کوچکی بود تا به جان می خواندمش.................
اون دورا یکی هست........... - رایحه خوش
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 97290
بازدید امروز : 2
........... درباره خودم ...........
اون دورا یکی هست........... - رایحه خوش
........... لوگوی خودم ...........
اون دورا یکی هست........... - رایحه خوش
..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
.......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........
پژواک دل
ناقوس مستان
عاشق بی معشوق
اشک غم
دوستان
تنهای تنها

............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

............. بایگانی.............
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385

 
  • اون دورا یکی هست...........

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/6/29:: 10:34 عصر

    اون دورا یکی هست که منتظر دیدنه نور صبح تو چشمامه

    اون دورا یکی هست که نگرانه تنهایی وهم انگیز دستامه

    اون دورا یکی هست که در هراس از دست دادن منه

    اون دورا یکی هست که شوق زندگی تو چشماشه

    اون دورا فقط طراوت هست و ساد گی

    پره رنگ صورتی .

    اون دورا چشمای تیره ای هست که گرمای لذت بخشی داره

    اون دورا یکی هست که ظرافت دستاش در برابر ضمختی دنیای من در حال جنگه.

    برد با کدومه ؟

    شاید دست  

                  شاید دنیا.

    اون دورا در کنار اون وحشت واژه ی مضحکی به نظر میرسه

    اون دورا همه چیز سمبل معنای واقعی خودشه.

    اون دورا می تونی صدای تپش قلب درختا رو بشنوی که آروم می زنه مثل یک موسیقی لطیف.

    نبض زندگی تو دستای تر اونه اما نبض اون....

    شاید و فقط شاید

    درچشمای سیاه تاریکی باشه که در نور تلالوی قهوه ای خاک آلودی داره .

    شاید و فقط شاید تو چشمای من.

    اونجا ، اون دورا ترس بی معنی میشه.

    اون دورا پراز صحنه های تلاقی نور و آبه.

    با لبخند اون باد لبریز میشه از بوی عطر خاک خیس.

    اون دورا طعم زندگی گس نیست.

    اون دورا بارون فقط برای این می باره که به موهای پریشون اون برسه و آروم رو پیشونی  بلند اون جاری بشه .

    اون دورا همه چیز هست اما..

    برای رسیدن به اون دورا

    یه دل لازمه پر از شوق

    دو تا پا که با شجاعت، پای برهنه، حتی تو سنگلاخ هم به راه رفتن ادامه بدن.

     چشمانی که از هیجان خیس بشن.

    و در آخر یه لبخند شیرین.

    اما من نمی دونم پاهای من توانایی طی کردن این مسیر رو دارن یا نه؟

    دستان تنهای من می تونن شجاع باشن؟

    و لب تبدار من می تونه بخنده؟

    اون دورا یکی منتظره . می دونم .

    اما ، من ، اینجا در حسرت لبخندی صورتی هرمان زده ام .

    تو برو شاید به دور های خودت برسی

    و اگر رسیدی

    من رو فراموش نکن

    چون به یادت آوردم که همیشه یکی هست که اون دورا منتظرت می مونه.

     


    نظرات شما ()