از تو مي پرسم اي دوست
چه خبر از دل من ؟
كه تو بهتر داني كه چه كردي با من ؟
تو شكيبا بي شكيبم كردي
بنگر آنقدر غريبم كردي
كه شبي از شبها من غريبانه ترين شعر زمين را گفتم
باز هم مي گويم انتظارم روزي مي ستاند پايان
باز هم مي گويي ، جاي پاي اميد
مژده پاياني نيك باشد شايد
باز هم مي گويي ،كه همين ها بايد
باز هم مي گويي كه نباشد حرف من از براي گفتن و نباشد هر جا از براي رفتن
اين تلاطم آخر سر به طغيان بگذاشت و خروشم از ركودم پرسيد
تو چرا مدتهاست هيچ پيدايت نيست ؟
و من از تو مي پرسم اي دوست
از تو اي دغدغه ساز
از تو اي شور افكن
تو چه كردي با من ؟
تو چه كردي با من
كه غريبانه ترين شعر زمين را گفتم
تو چه كردي با من ؟؟
بعضي وقت ها من مي بخشم و تو مي گيري
گاهي وقت ها تو مي بخشي و من مي گيرم
اينگونه ياد مي گيريم که فراتر از خودمان باشيم
اينکونه ياد مي گيريم
شريک هم باشيم و ياد مي گيريم به يکديگر عشق بورزيم
سلام
اهاي مردم دنيا گله دارم
گله دارم من از عالم وادم گله دارم
شما كه حرمت عشقو شكستين
كمر به كشتن عاطفه بستين
شما كه روي دل قيمت گذاشتين
كه حرمت عشقو نگه نداشتين
گله دارم
من از دست خدا هم گله دارم
باي